سفر به روياهاي مهگرفته البرز، روستاهای الیت و دلیر
در پیچ و خم مارگون جاده چالوس هنگاميکه سیاهبیشه و هریجان را پشت سر ميگذارید، به سه راهی دزبن یا دزدبند مي رسید که با جاده ای از عشق و مه شما را به دامنههای شرقی علم کوه و به دامن زیبای روستاهای الیت و دلیر مي کشاند.
حدود 110 كيلومتري جاده كرج به چالوس، بعد از سياه بيشه، در سمت چپ جاده، تابلوی دزبن ابتداي يك جاده فرعی 20 کیلومتري است كه شما را به روستاهاي اليت و دلير راهنمايي ميكند. پوشش زيبا و كم نظير جنگلي در كنار درههاي ژرف و شگرف و جاده اي در ميان ابر و مه، شوق پياده روي در ميان اين همه زيبايي را در هر رهگذري زنده ميكند.
بعد از طی این مسیر اولین روستايی که مشاهده مي شود روستای الیت است که پايین جاده سمت چپ قرار دارد و بقعه نقره اي رنگ امامزادگان احمدرضا و زينبرضا زينت بخش طبيعت آن است. درههاي اطراف روستا بسيار بكر و دست نخورده به نظر ميرسند و صعود و فرود به اعماق آنها بدون وسايل و ابزار كوهنوردي امكان پذير به نظر نميرسد. در ادامه راه به روستای دلیر مي رسیم. تفاوت بین این دو روستا در وسعت و تعداد و نوع ساختمانهاي مسكوني است. بافت روستاي اليت به دليل وسعت بيشتر داراي فضاي بيشتري است در حالي كه روستاي دلير از كوچههاي باريكتر و تراكم بيشتري برخوردار است. الیت دارای مرتع بیشتری ميباشد و بافت قديم روستا تقریبا حفظ شده و خانهها و ويلاهاي جدید با فواصل بیشتری از هم ساخته شده اند.
الیت و دلیر با مردمانی ساده و دوست داشتنی اجازه احساس غریبه بودن، به شما نمي دهند. شاید این را در محبت خانواده ای از روستاي دلير که منزلش را بی منت در اختیار ما گذارد فهميدیم. شايد اغراق باشد ولي محبت و ملايمت اهالي بيش از انتظارمان بود. آنچنان صادق و صميميبودند كه خيلي زود خانه را از آن خودمان فرض كرديم. در طول اقامت پرخاطره امان در اين روستا صحنه اي نشان از خشونت و يا احساس نا امني نديديم. جالب بود كه حتي رفتار بچههاي كوچك روستا هم با هم به ملايمت و ملاطفت بود حتي در بازيهاي نفس گير بچگانه.
بعد از اسكان و صرف غذا كم كم خودمان را پيدا كرده و سرك كشيدنهاي كنجكاوانه به اطراف را آغاز كرديم. نگاهي نه از سر فضولي بلكه از شوق برگشتن به گذشته. شاید سالها بود كه رنگ شاداب نانهای محلی از ذهنمان پاك شده بود ولی در اين سفر، مشتاقانه و دوربين به دست شاهد پخت نان در تنورهاي كوچك روستاي دلير بوديم. لذتي وصف نشدني كه زنهاي بومي روستا را متعجب كرده بود. لبنيات محلي و چاي زغالي هم كه ميهمان صاحبخانه خوبمان بوديم.
منطقه دلير به دو بخش بالا محله و پايين محله تقسيم ميشود. يك آب گرم معدني و چندين چشمه پرآب از جمله اوديزون، هفتخاني، عارسزماك و لزير همراه با رودخانه اي زيبا حاوي ماهي قزلآلاي خال قرمز طراوت خاصي به اين منطقه داده است. قله علمكوه در قسمت غربي روستاهاي دلير و اليت، يكي از معروفترين قلل البرز محسوب ميشود كه به دليل تنوع چشمگير گياهي و جانوري و زيبايي منحصربفرد در فهرست آثار طبيعي-ملي كشورمان به ثبت رسيده است.
صبح زود به دامنههاي علم كوه ميرويم. شكوه كم نظير طبيعت، چشمها و لبهايمان را بي اراده به تعجب و تحسين وا ميدارد. خدایا... هر چه قدر در دور و بر خود بیشتر دقت مي کنیم... هر چه قدر بیشتر به موجودات به ظاهر ناچیز اطرافمان دقیق مي شویم.... هر چه قدر عمقی تر مي بینیم... بیشتر از پیش به این حقيقت ميرسیم که ما چقدر کوچک و ناچیزیم و تو چقدر بزرگ و توانا.... خدای من ممنون.
در يك گروه پنج نفره، به كندي و در سكوت به راه خود ادامه ميدهيم. اگرچه هدف يكي است ولي سليقه و تخصص افراد متفاوت است و اين تفاوت در نگاه و سليقه به نوعي باعث ميشود چيزهايي را با نگاه ديگران ببينيم كه با چشم خود نميبينيم. جالب است كه دو نفر دقيقا به يک چيز نگاه کنند ولي دو چيز کاملا متفاوت ببينند. نه؟
يكي از دوستان عاشق عكاسي است. عكاسي يعني حفظ خاطرهها، انتقال ديدهها و ثبت شگفتيها. دامنههاي سبز اطراف روستا پر بود از شگفتيهايي كه ثبت آنها شوق زنده بودن را به انسان ميبخشيد. شوق بودن و ديدن. يك عكاس با ذوق به صحنه اي كه شما بارها و بارها ازكنارش بي توجه ميگذريد، آنچنان عمق و معني ميبخشد كه هر نگاهي را خيره ميكند... دوستي ديگر تشنه كوهنوردي است. كوهنوردي نيز عشقي است كه لذت رهايي و آزادي را در انسان زنده ميكند. يك كوهنورد هنگامي كه در كوه قدم ميزند آن را جزو لحظات عمر خويش به حساب نميآورد و آنقدر با فراغ بال و خيال راحت نفس ميكشد كه هر دم آن، اندكي عقربههاي ساعت عمرش را به عقب ميكشد. كوه حس بزرگواري و متانت را تقويت مي كند... علاقه شخصي خودم هم اشتياق به گياهان است. دنيايي دلنشين در كنار رقص و غمزههاي اغواگر گل و برگ و ساقه. يك ميهماني شيرين در ميان بازي رنگها و طراوت گلبرگها. مثل هميشه به اقتضاي شغلم به دنبال گونههاي جديد و جالب گياهي بودم و الحق كه همه جالب و جذاب به نظر رسيدند و پرس دستي همراهم از انواع گياهان متنوع و جالب اين منطقه پر شد به آن اميد كه نمونههاي آن را در مجموعههاي تنوع زيستي و موزه گياهشناسي محل كارم نگهداري كنم. دوست حشره دوستمان هم حسابي از تنوع شگرف منطقه استفاده كرد و چندين نمونه خوب را جهت اطاله کردن به دام انداخت. اطاله یکی از مراحل خشک کردن نمونههای حشرات جهت شناسایی و نگهداری در موزه است. شب را تا دير هنگام در كنار تله نوري دوست حشره شناسمان به سر كرديم و با شب پركها و بالتوريها همنشين شديم و چاي زغالي خورديم و خاطره گفتيم. احساس متفاوتي بود. آرامشي در كنار آواز دلنشين آب و غوغاي جيرجيركها و قورباغهها كه نامش را ميگذاريم سكوت دلنشين طبيعت!.
فرداي آن روز از ميان جاده اي پر پيچ و خم به سمت روستاي ناتر رفتيم. ناتر نيز به مانند اليت و دلير سرشار از طراوت و مناظر زيباست كه وصف آن در اين مقال نمي گنجد... در آخر با كوله اي از خاطرات، مجبور به ترك اين مناطق زيبا و بازگشت به غوغاي به اصلاح متمدن شهري شديم. باز هم بوق و دود و استرس. ما مانديم و يك سوال بي جواب، كدام صحيحتر است؟ تمدن فداي آرامش يا آرامش فداي تمدن!.
مجید اسکندری